نویسنده: دکتر بیژن غیبی (1)




 
درست یکصد سال پیش در استراسبورگ ترجمه ی اوستای «فریتس ولف» منتشر شد. این ترجمه آخرین اثری بود از یک رشته آثار درخشان که زبان شناسان آلمان در دایره ی تحقیقات اوستاشناسی در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی از خود باقی گذاشته اند.(2)
این آثار از این قرارند: «متن اوستای گلدنر (1896-1889م.)، اساس زبان شناسی ایرانی زیر نظر کون و گایگر (1904-1895م.) فرهنک لغات اوستایی بارتولومه (1904م.) دستور زبان اوستایی رایشلت (1909م.) و سرانجام ترجمه ی اوستای ولف (3)(1910م.)»
اثر بعدی ولف فرهنگ شاهنامه ی فردوسی بود که در سال 1935م. در برلین منتشر شد؛ یعنی هفتاد و پنج سال پیش.(4)
چنان که گویی «ولف» به دنیا آمده بود تا زندگی اش را وقف دو یادگار روح ایرانی سازد: «اوستا و شاهنامه».
بدین سبب فرصت را غنیمت می شمارم تا از این مرد با احترام یاد کنم و بزرگی آثار وی را یادآور شوم البته به جز ولف پژوهندگان دیگر نیز هستند که هم چنان به بررسی اوستا و شاهنامه دست زده اند؛ مثلاً «فریدریش اشپیگل» که مقاله ای از او با عنوان «اوستا و شاهنامه» در 1891م. منتشر شد.(5)
او در این مقاله برخی از موضوعاتی را که در این دو کتاب مطرح شده با هم مقایسه کرده و به نتیجه گیری هایی دست زده است.
مقایسه ی آثار ادبی ایرانیان قدیم با یکدیگر، نه تنها از نظر سبک نگارش بلکه همین طور از نظر محتوا و افکاری که در آنها شکل گرفته، بسیار دلکش و پربار است لیکن قصد من در این جا مقایسه ی شاهنامه و اوستا با یکدیگر نیست؛
من بیشتر بر آنم تا این دو اثر را از نظر تکامل تاریخی شان در موازات با یکدیگر قرار دهم و به بررسی کوتاهی از این سیر تکامل تاریخی بپردازم برای این منظور از زمان هخامنشیان آغاز می نماییم:
کتزیاس»، پزشکی یونانی بود که هفده سال از عمر خود را در دربار اردشیر دوم هخامنشی (452-358م.) گذراند.
سبب شهرت او کتابی است که به عنوان «پرسیکا» نوشته و هم میهن او «دیودوروس» دوباره ی او آورده است: ‌«کتزیاس با مطالعه ی دفترهای سلطنتی (basilikai diphtherai) که ایرانیان مطابق قانون اخبار گذشته شان را در آنها ثبت می کردند. به بررسی وقایع مربوط به هر یک از پادشاهان ایران دست زد.»(6)
بدبختانه کتزیاس از میان رفته و تنها تکه هایی از آن باقی مانده است. «فریدریش ویلهم کونیگ» که این باقی مانده را منتشر کرده در برشماری منابع کتزیاس، دفترهای سلطنتی دربار هخامنشی را «شاهنامه ی آن زمان» خوانده است.(7)
این توصیف او بسیار روشنگر است و به ما می آموزد که ثبت اعمال پادشاهان و بایگانی کردن آنها در ایران سنتی قدیم بوده است. این سنت تکامل یافت و حاصل آن در زمان ساسانی در قالب کتاب «شاهنامه» یا به عبارت دیگر «خدای نامه» منشتر شد این که ساسانیان نیز مرکزی برای حفظ اسنادشان داشتند، نه تنها بدیهی است بلکه برایش گواه نیز داریم.
مسعودی در «التنبیه و الاشراف» می نویسد که:‌ «در سال 303 هجری در شهر اصطخر فارس کتابی عظیم و مصور دید درباره ی ملوک ساسانی که برایش کاملاً ناشناخته بود.»
او می افزاید که این کتاب را در سال 113 هجری از روی اسناد «خزاین ملوک فارس» نوشته بودند و به عربی نیز درآوردند.(8)
در میان شمار فراوان کتابهای زمان ساسانی، چنان که گذشت، یکی «خدای نامه» بود، همان که بعدها با عنوان «شاهنامه» معروف شد و به وسیله ی فردوسی به شکل نهایی اش برگردان منظوم شد.
اکنون نگاهی به اوستا می افکنیم به کتاب مقدس دین زردشت؛ سرچشمه ی این کتاب نیز از زمان هخامنشیان است. قدیمی ترین منابعی که از اوستا سخن می گویند، متون پهلوی است. در آنها نام اسکندر با اوستا پیوند می خورد چون مطابق با این متون، او اوستا را در حمله اش به ایران نابود کرد.
در این منابع هم زمان آمده است که اسکندر نسخه ای از اوستا را به یونان فرستاد؛ این کردار عجیب او را منابع یونانی نیز تأیید می کنند: «از سروده ی زردشت در اسکندریه نگاهداری می شد، هرمیپوس بر آن تفسیری نوشت و فهرستی از مطالب آن تنظیم کرد.»(9)
«کتزیاس» خود را با بررسی متون تاریخی ایران مشغول می داشت، «هرمیپوس» با بررسی متون دینی ایران.
تنها متون پهلوی هستند که «اسکندر» را به عنوان «نابودکننده ی اوستا» محکوم می کنند و به او از این جهت ناسزا می گویند.
کاملاً ممکن است که نسخه ی سلطنتی اوستا در آتش سوزی تخت جمشید از میان رفته باشد. از روی همین متون پهلوی می دانیم که در زمان اشکانیان مطابق با فرمان پادشاه به بازسازی اوستا بر اساس متون باقیمانده، آن دست می زند. این بدان معنی است که اوستا توسط اسکندر آن چنان که می گویند یک سره از میان نرفته بود.
اسکندر با تسخیر ایران خود را جانشین «کوروش» می پنداشت. بنیانگذار دومین امپراتوری هند و اروپایی. پس از پیروزی اش او از آرامگاه کوروش دیدار کرد؛ چون که از لشکرکشی به هندوستان بازگشت و دید که آرامگاه کوروش را غارت کرده اند، فرمان داد تا غارتگران را پیدا و مجازات کنند و آرامگاه او را به شکل نخستین اش بازآرایند.(10)
از یک طرف اسکندر چنین احترامی به کوروش می نهد و از طرف دیگر تخت جمشید را به آتش می کشد.
یکی از تاریخدانان به نام «لمان هاوپت» این معما را چنین گشوده است:
«اسکندر خود را درجه ی اول یک مقدونی می دانست و مأموریت حمله به ایران را که یونانیان برعهده ی او گذاشته بودند وسیله ای می دید برای رسیدن به هدف خود.
او برای نمایش انتقامکشی سوزاندن معابد یونان در حمله ی ایرانیان بدان کشور، دستور داد کاخهای تخت جمشید را به آتش کشند لیک زود فرمان فرونشاندن آتش را صادر کرد، سپس سپاهیان یونانی لشکرش را مرخص کرد و به یونان پس فرستاد. بدین ترتیب حمله ی انتقام جویانه ی او به پایان رسید.(11)
مرگز زودرس اسکندر نگذاشت تا هدف او که ساختن قدرتی جهانی از اتحاد مقدونیه و ایران بود به نتیجه رسد.»(12)
شخصیت اسکندر در شاهنامه ی فردوسی متفاوت با روایات زردشتی است. اسکندر در شاهنامه جهانگیری بزرگ است و حتا از دودمان ایرانی به نمایش درآمده است. این تفاوت در شخصیت پردازی را می توان چنین توضیح داد که در خصوص اسکندر در ایران از قدیم دو گونه روایت وجود داشته است: «یک روایت دینی پرداخته موبدان زردشتی و یک روایت حماسی».
در شاهنامه نیز از نابودی اوستا سخن به میان رفته است. لیک به دست تورانیان مهاجم، نه یونانیان مهاجم. شکست روحانیت زردشتی و فرهنگ زردشتی نیز در واقع بسیار دیرتر صورت پذیرفت با حمله عربهای مسلمان و بر اثر نتایج حاصل از آن.
پس از سقوط ساسانیان و پذیرفتن دین اسلام، ایرانیان با شتابی هر چه تمامتر نسبت به دین قدیم شان بیگانگی نشان دادند. در همان حال که اوستا به شکل کتابی نامفهوم از خاطره ها برفت، شاهنامه به عنوان نمایشگر گذشته ی پرافتخار ایران محبوبیت یافت و هم زمان اثری گردید برای تسلی بخشیدن به ایرانیان برای بزرگی از دست رفته شان.
اوستای 21 جلدی زمان ساسانی ناپدید گشته، آن چه ما به نام اوستا می شناسیم، کتابی است برای انجام مراسم دینی؛ با وجود این، موارد مشترک فراوانی میان اوستا و شاهنامه وجود دارد؛
مثلاً به بسیاری از شاهان و دلاوران و اشخاص دیگر که نام شان در اوستا آمده در شاهنامه نیز برمی خوریم اما مواردی دیگر نیز وجود دارد که این دو اثر به هم می پیوندد و به اصل مشترک شان اشاره می کند و آن یک ناآرامی همیشگی و یک جدال بی وقفه است که در این دو اثر خودنمایی می نماید؛
در اوستا این جدال میان «اهورامزدا» و «اهریمن» است در شاهنامه نه تنها جز این نیست بلکه این جدال در جنگی دایمی میان «ایران» و «توران» نمودی دیگر نیز به خود گرفته است. به عبارت دیگر ضدیت خوبی و بدی در آموزش زردشت و دعوت به نبردی بی وقفه بر ضد اهریمن به قصد برقراری راستی و درستی در شاهنامه نیز حضور دارد.
جای تعجب نیست که مجموعه ی کوچکی از داستانهای شهنامه که «آدولف تایشرت» در اواخر قرن نوزدهم در برلین منتشر کرد و عنوان آن را «اورمزد و اهریمن» گذاشت.(13)
شاید اغراق آمیز نباشد اگر بگوییم: «هم اوستا و هم شاهنامه کتابهای مقدسی هستند که همه ی اقوام آریایی ساکن در فلات ایران را از قفقاز تا افغانستان و تاجیکستان با یکدیگر متحد می سازند.»
پیش از این سال 1934 میلادی به مناسبت هزاره ی فردوسی در برلین جشنی گرفته شد. این جشن، نمایشی دوستانه بود از سوی آلمانها نسبت به جشن بزرگی که هم زمان برای هزاره ی فردوسی در ایران در زمان رضا شاه برپا شد.
«فرهنگ شاهنامه ی ولف» که در آغاز، سخن از آن رفت «ارمغان کشور آلمان برای هزاره ی بزرگترین شاعر ایران» بود. بدین مناسبت «هانتس هاینریش شدر»، یکی از آگاهترین دانشمندان ایران شناس در 27 سپتامبر همان سال یک سخنرانی ایراد کرد.
آخرین کلمات سخنرانی «شدر» از قرار زیر است: «جشن امروز طبعاً توانایی آن را ندارد تا شاعر ایرانی را در نزد آلمانها خودمانی سازد اما یک آلمانی که این روزها خود را غرق مطالعه ی اشعار فردوسی می سازد به چیزی دست می یابد که ورای شناخت قطعه شعری بیگانه که می تواند فردی مشتاق با زبان شناس را به کار آید.
او در میان سخنانی هزار ساله و جاویدان طنین بانگی را می شنود آشنا و برادرانه، بانگی که در آن نبوغ ملتی والانژاد و نیک فرجام در اوج بزرگی و نیز به هنگام زیردستی همواره پابرجا و استوار می ماند.»

پی نوشت ها :

1. استاد ایران شناسی در دانشگاه های آلمان.
2- ارایه شده در پنجمین کنگره ی جهانی بزرگداشت فردوسی و هزاره ی شاهنامه، مرکز فرهنگی کنسرت هاوس، برلین-آلمان، به کوشش بنیاد فردوسی، 8 خرداد 1389.
3. Geldner,kuhn und Geiger,Bartholmae,Reichelt,Wolff.
4.Glossar zu Firdisis Schahname
5. Diodorus,II:32-4.
6. Friedrich Wilhelm konig,Die persika des Ktesias,1972,Vorwort.
7. de Goeje,s.106.
8. Plinius,his,nat,XXX.2:4.
9. C.F.Lehmann-Haupt,Geschichte des alten Oreints,1925,S.196.f.
10. Lehmann-Haupt,S.244 f..
11. Franz Altheim & Ruth Stiehl,Alexander the Great and the Avesta,1957,p.130.
12. Adolft Teichert,Ormus und Ahriman,1890.
13. Hans Heinrich Schealder,ZDMG,1934,S.118 ff.

منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول